سلام.
سلام بچه ها ممنونم که تا امروز ما را اینجا تحمل کردید
قراره تا چند روز آینده یک خانه تکانی داشته باشیم و بار کنیم بریم.
البته ادرس جدید رو که با کلی تغییر هستش رو همین جا برای شما می فرستم.
حتما به آدرس جدید ما بیایید که خوش بگذره
توجه توجه
برای اسم جدید وبلاگ نیازمند کمک هستیم اگر کسی اسم شیک و باکلاسی داره بگه حتما استفاده میکنیم
ممنونم
17 بازی جالب فلش برای علاقه مندان. برای دانلود بر روی لینک زیر کلیک کنید
دانلود اهنگ حضرت مهتاب از حامد زمانی
برای دانلود بر روی لینک زیر کلیک کنید:
dl.pop-music.ir/music/Bahman91/Hamed%20Zamani%20-%20Hazrate%20Mahtab.mp3
مصاحبه اي بود در شبكه سي ان بي سي با آقاي وارنر بافيت، دومين مرد ثروتمند دنيا كه مبلغ 31 بيليون دلار به موسسه خيريه بخشيده بود.
در اينجا برخي از جلوه هاي جالب زندگي وي بيان شده: 1- او اولين سهامش را در 11 سالگي خريد و هم اكنون از اينكه دير شروع كرده ابراز پشيماني مي نمايد! 2- او از درآمد مربوط به شغل توزيع روزنامه ها، يك مزرعه كوچك در سن 14 سالگي خريد. 3- او هنوز در همان خانه كوچك 3 اتاق خوابه واقع در مركز شهر اوماها زندگي مي كند كه 50 سال قبل پس از ازدواج آنرا خريد. او مي گويد هر آنچه كه نيازمند آن مي باشد، درآن خانه وجود دارد. خانه اش فاقد هرگونه ديوار يا حصاري مي باشد. 4- او همواره خودش اتومبيل شخصي خود را مي راند و هيچ راننده يا محافظ شخصي ندارد. 5- او هرگز بوسيله جت شخصي سفر نمي كند هرچند كه مالك بزرگترين شركت جت شخصي دنيا مي باشد. |
ادامه مطلب
در روزگار قديم، پادشاهى سنگ بزرگى را که در يک جاده اصلى قرار داد. سپس در گوشهاى قايم شد تا ببيند چه کسى آن را از جلوى مسير بر میدارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکههاى خود به کنار سنگ رسيدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسيارى از آنها نيز به شاه بد و بيراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند. امّا هيچيک از آنان کارى به سنگ نداشتند! ـ
سپس يک مرد روستايى با بار سبزيجات به نزديک سنگ رسيد. بارش را زمين گذاشت و شانهاش را زير سنگ قرار داد و سعى کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد. او بعد از زور زدنها و عرق ريختنهاى زياد بالاخره موفق شد. هنگامى که سراغ بار سبزيجاتش رفت تا آنها را بر دوش بگيرد و به راهش ادامه دهد متوجه شد کيسهاى زير آن سنگ در زمين فرو رفته است. کيسه را باز کرد پر از سکههاى طلا بود و يادداشتى از جانب شاه که اين سکهها مال کسى است که سنگ را از جاده کنار بزند
آن مرد روستايى چيزى را میدانست که بسيارى از ما نمیدانيم! هر مانعى = فرصتی
در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر ١٠ سالهاى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت ميزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت. ـ
- پسر پرسيد: بستنى با شکلات چند است؟
- خدمتکار گفت: ٥٠ سنت
پسر کوچک دستش را در جيبش کرد، تمام پول خردهايش را در آورد و شمرد. بعد پرسيد: بستنى خالى چند است؟
خدمتکار با توجه به اين که تمام ميزها پر شده بود و عدهاى بيرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن ميز ايستاده بودند، با بیحوصلگى گفت: ٣٥ سنت
پسر دوباره سکههايش را شمرد و گفت: براى من يک بستنى بياوريد
خدمتکار يک بستنى آورد و صورتحساب را نيز روى ميز گذاشت و رفت. پسر بستنى را تمام کرد، صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوقدار پرداخت کرد و رفت. هنگامى که خدمتکار براى تميز کردن ميز رفت، گريهاش گرفت. پسر بچه روى ميز در کنار بشقاب خالى، ١٥ سنت براى او انعام گذاشته بود! ـ
يعنى او با پولهايش میتوانست بستنى با شکلات بخورد امّا چون پولى براى انعام دادن برايش باقى نمیماند، اين کار را نکرده بود و بستنى خالى خورده بود! ـ
يک شب، حدود ساعت ٥/١١ بعدازظهر، يک زن مسن سياه پوست آمريکايى در کنار يک بزرگراه و در زير باران شديدى که میباريد ايستاده بود. ماشينش خراب شده بود و نيازمند استفاده از وسيله نقليه ديگرى بود. او که کاملاً خيس شده بود دستش را جلوى ماشينى که از روبرو میآمد بلند کرد. راننده آن ماشين که يک جوان سفيدپوست بود براى کمک به او توقف کرد. البته بايد توجه داشت که اين ماجرا در دهه ١٩٦٠ و اوج تنشهاى ميان سفيدپوستان و سياهپوستان در آمريکا بود. مرد جوان آن زن سياهپوست را به داخل ماشينش برد تا از زير باران نجات يابد و بعد مسيرش را عوض کرد و به ايستگاه قطار رفت و از آن جا يک تاکسى براى زن گرفت و او را کمک کرد تا سوار تاکسى شود.
زن که ظاهراً خيلى عجله داشت از مرد جوان تشکر کرد و آدرس منزلش را پرسيد. چند روز بعد، مرد جوان در خانه بود که صداى زنگ در برخاست. با کمال تعجب ديد که يک تلويزيون رنگى بزرگ برايش آوردهاند. يادداشتى هم همراهش بود با اين مضمون:
«از شما به خاطر کمکى که آن شب به من در بزرگراه کرديد بسيار متشکرم. باران نه تنها لباسهايم که روح و جانم را هم خيس کرده بود. تا آن که شما مثل فرشته نجات سر رسيديد. به دليل محبت شما، من توانستم در آخرين لحظههاى زندگى همسرم و درست قبل از اين که چشم از اين جهان فرو بندد در کنارش باشم. به درگاه خداوند براى شما به خاطر کمک بیشائبه به ديگران دعا میکنم.»
ارادتمند
خانم ....ء
من دانشجوى سال دوم بودم. يک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخر افتاد، خندهام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است. سوال اين بود: «نام کوچک زنى که محوطه دانشکدهرا نظافت میکند چيست؟»
من آن زن نظافتچى را بارها ديده بودم. زنى بلند قد، با موهاى جو گندمى و حدوداً شصت ساله بود. امّا نام کوچکش را از کجا بايد میدانستم؟
من برگه امتحانى را تحويل دادم و سوال آخر را بیجواب گذاشتم. درست قبل از آن که از کلاس خارج شوم دانشجويى از استاد سوال کرد آيا سوال آخر هم در بارمبندى نمرات محسوب میشود؟
استاد گفت: حتماً و ادامه داد: شما در حرفه خود با آدمهاى بسيارى ملاقات خواهيد کرد. همه آنها مهم هستند و شايسته توجه و ملاحظه شما میباشند، حتى اگر تنها کارى که میکنيد لبخند زدن و سلام کردن به آنها باشد.
من اين درس را هيچگاه فراموش نکردهام
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی
پسرک، در حالیکه پاهای برهنهاش را روی برف جابهجا میکرد تا شاید سرمای برفهای کف پیادهرو کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه میکرد
در نگاهش چیزی موج میزد، انگاری که با نگاهش، نداشتههاش رو از خدا طلب میکرد، انگاری با چشمهاش آرزو میکرد
خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالیکه یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد... ـ
آهای، آقا پسر! ـ
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق میزد وقتی آن خانم، کفشها را به او داد.پسرک با چشمهای خوشحالش و با صدای لرزان پرسید: شما خدا هستید؟
نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم! ـ
آها، میدانستم که با خدا نسبتی دارید
ایا میدانید های شگفت انگیز
در ادامه مطلب
بزنید ببینید ضرر نمی کنید!
برامد باد صبح و بوی نوروز |
به کام دوستان و بخت پیروز |
|
مبارک بادت این سال و همه سال |
همایون بادت این روز و همه روز |
|
چو آتش در درخت افکند گلنار |
دگر منقل منه آتش میفروز |
|
چو نرگس چشم بخت از خواب برخواست |
حسدگو دشمنان را دیده بردوز |
|
بهاری خرم است ای گل کجایی |
که بینی بلبلان را ناله و سوز |
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد: ـ
امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!! ـ
وقتی کارتان را نمی توانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است. ـ
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است .... لبخند بزنید
آدم هاي بزرگ در باره ايده ها سخن مي گويند
آدم هاي متوسط در باره چيزها سخن مي گويند
آدم هاي کوچک پشت سر ديگران سخن مي گويند
آدم هاي بزرگ درد ديگران را دارند
آدم هاي متوسط درد خودشان را دارند
آدم هاي کوچک بي دردند
آدم هاي بزرگ عظمت ديگران را مي بينند
آدم هاي متوسط به دنبال عظمت خود هستند
آدم هاي کوچک عظمت خود را در تحقير ديگران مي بينند
آدم هاي بزرگ به دنبال کسب حکمت هستند
آدم هاي متوسط به دنبال کسب دانش هستند
آدم هاي کوچک به دنبال کسب سواد هستند
آدم هاي بزرگ به دنبال طرح پرسش هاي بي پاسخ هستند
آدم هاي متوسط پرسش هائي مي پرسند که پاسخ دارد
آدم هاي کوچک مي پندارند پاسخ همه پرسش ها را مي دانند
آدم هاي بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند
آدم هاي متوسط به دنبال حل مسئله هستند
آدم هاي کوچک مسئله ندارند
آدم هاي بزرگ سکوت را براي سخن گفتن برمي گزينند
آدم هاي متوسط گاه سکوت را بر سخن گفتن ترجيح مي دهند
آدم هاي کوچک با سخن گفتن بسيار، فرصت سکوت را از خود مي گيرند
به نامش که خلق میکند ولی مخلوق نیست و خلقتش پایانی ندارد
یه سلام گرم و صمیمی از طرف بچه های کلاس 203 به همه ی اون
کسانی که دارن این مطلب رو می خونن
بازی سرنوشت ساز برای رورا و شاگردانش
ازامروزدراین وبلاگ قسمتی به نام ماسک صورت با میوه جان خواهیم داشت که هر هفته به روز خواهدشد.
(این هفته ماسک آلوقرمز)
سایت معتبر ورزشي ESPN بعد از تصميم هيئت اجرايي کميته بينالمللي المپيک (IOC) مبني بر حذف کشتي از بازيهاي المپيک 2020 اقدام به برگزاري نظرسنجي به منظور حذف يکي از رشتههاي ورزشي از بازيهاي المپيک به جاي کشتي و جايگزيني رشته مورد علاقه مخاطبان کرد.
در اين سايت که يکي از معتبرترين سايتهاي ورزشي به شمار ميرود بعد از تصميم کميته بينالمللي المپيک براي حذف کشتي از بازيهاي المپيک، 26 رشته ورزشي که بايد در المپيک حضور داشته باشند به معرض نظرسنجي گذاشته شدهاند که کداميک در المپيک باقي بمانند و کداميک از المپيک حذف شوند. سايت "ورزش سه" هم با توجه به درخواست زياد مخاطبين ، اين خبر را مجدداً به روي خروجي سايت گذاشته ، تا هموطنان بيشتري بتوانند در اين نطر سنجي شرکت کنند تا به اميد خدا کشتي که از ورزش هاي ملي کشور عزيزمان است ، از المپيک حذف نشود .
به گزارش ورزش سه ، در قسمت بالاي اين نظرسنجي سوال شده است که کدام رشته بايد به جاي کشتي از المپيک حذف شود که اسامي 26 رشته آمده است که تا اين لحظه که 2,404,900 نفر شرکت کردهاند، بدمينتون با 5.2 درصد، تکواندو و پنجگانه مدرن با 4.6 درصد در صدر رشتههاي حذفي قرار دارند.
در قسمت دوم نظرسنجي هم سوال شده است شما دوست داريد شاهد کدام رشته در بازيهاي المپيک 2020 باشيد؟ که در اين قسمت 8 رشته ورزشي شامل 1- کشتي 2- بيسبال و سافتبال 3- کاراته 4- کوهنوردي 5- ووشو 6- اسکواش 7- موجسواري و 8- اسکيت جز گزينهها هستند که تا اين لحظه کاراته با 60.4 درصد بالاترين آمار را براي حضور در المپيک 2020 به خود اختصاص داده است. اسکيت با 34.3 درصد و کشتي با 4.7 درصد در ردههاي بعدي قرار دارند. اين در حالي است که در روزهاي نخست حذف کشتي از المپيک، کشتي با 83.5 درصد بالاترين آمار را براي باقيماندن در المپيک به خود اختصاص داده بود.
علاقمندان براي باقي ماندن کشتي در المپيک بايد در قسمت دوم به کشتي (wrestling) رأي دهند و در قسمت اول به يکي از رشتههايي که به جاي کشتي بايد از المپيک حذف شوند.
پای چپ مسی در ژاپن طلایی شد!
همراه با عکس!